استاکرها / نقد مجید اسلامی فیلم «گندم »
27 آوریل 2018 - 16:57

برای کسانی که با فیلمهای پیشین سمیح کاپلاناوغلو آشنا هستند، «گندم» یک غافلگیری کامل است، هم به لحاظ لحن و هم به لحاظ ابعاد تولیدی پروژه. فیلم با فضای آخرالزمانی/علمی -خیالی آغاز میشود، ولی بهتدریج، با اتکا به قصه «موسی و خضر»، مسیرش را به سمت یکجور سیر و سلوک عرفانی کج میکند. گهگاه شبیه فیلمهای استعلایی سفارش بنیاد فارابی میشود (گرچه هرگز در آن حد سقوط نمیکند)، ولی عملا تصمیم میگیرد که بیانگرایی را جانشین قصه و شخصیتپردازی کند و به مقاله شبیه میشود. بهلحاظ بصری «گندم» جلوههای غافلگیرکنندهای دارد. آشکارا گوشه چشمی به تارکوفسکی دارد و گهگاه به بازسازی برخی ایماژهای «استاکر» نزدیک میشود، ولی یکدست نیست، و مثل اغلب تاثیرپذیرندگان از تارکوفسکی (شاید به استثنای نوری بیلگه جیلان) با رمز و راز غریب تارکوفسکی فاصله دارد. به لحاظ بازیگری هم درکل پذیرفتنی است، ولی مثل اغلب آثار چندملیتی بازیها کمی مکانیکی و بیروح است. گهگاه آدم را یاد پازولینی و قصههای تمثیلیاش میاندازد و گهگاه شبیه فیلمهای امیر نادری (مثلا همین «کوه») میشود. (نادری هم بسیار متاثر از پازولینی است.) برخی صحنههای فیلم هم آشکارا شبیه «فرزندان انسان» آلفونسو کوارون است. هر چه فیلم جلو میرود، به نظر میرسد که مایههای هیجانانگیزش ته میکشد، گهگاه از تماشاگر جا میماند، توضیح واضحات میدهد، و طول میکشد صحنهای را که از قبل مشخص است به نتیجه برساند. بااینحال درنهایت چنان نیست که از دیدنش پشیمان شویم. حتی برخی لحظهها و تصویرهایش در ذهن میماند و هیچ بعید نیست دلمان برای فیلم تنگ شود.
«گندم» فیلم قابل احترامی است. پروژهای است جاهطلبانه که ارزش ساختنش را داشته. اگر کامل نیست، دلیلش این است که مسیر دشواری را در پیش گرفته بوده و قله بزرگی را میخواسته فتح کند. تا همینجا هم میتوان آن را یک دستاورد تلقی کرد.
این ششمین فیلم کاپلاناوغلو (متولد ۱۹۶۳) است. پیشتر سهگانه «تخممرغ»، «شیر» و «عسل» را از او دیده بودیم که فیلمهایی کموبیش رئالیستی (متاثر از سینمای ایران و کیارستمی) بودند