داستان مردی که جز نوشتن کاری بلد نیست / نقد هما توسلی فیلم «دولتوف»
27 آوریل 2018 - 16:11

«دولتوف» زندگینامه روزنامهنگار و نویسنده مشهور روس، سرگئی دولتوف، است که به شکل هوشمندانهای روایتش را به شش روز نخست ماه نوامبر سال ۱۹۷۱ در لنینگراد محدود میکند تا از خلال این چهارچوب زمانی نهتنها زندگی یک فرد، که جو خفقانآور و غیرقابل تحمل دوران اوج مشکلات حزب کمونیسم شوروی و تاثیرات هولناکش را بر زندگی آدمها به تصویر بکشد.
دولتوف مرد جوانی است که جز نوشتن کاری بلد نیست، زندگی خانوادگیاش بهخاطر مشکلات اقتصادی در شرف از هم پاشیدن است و دوستان هنرمندش بعد از سالها مبارزه و تحمل سیستم فاسد و تمامیتخواه در حال مهاجرتاند، ازجمله برودسکی شاعر که شعرهایش برای هنرشناسان ملاک ارزش هنری است و برای حاکمان رسانهها ملاک معاندت با رژیم. دولتوف اما هنوز برای رفتن متقاعد نشده. هنوز در خیابانهای سرد لنینگراد دنبال روزنه امیدی میگردد و تلاش میکند به توصیههای سردبیر مجله عمل کند تا به هدفش که عضو کانون نویسندگان شدن است، برسد. اما درخواستهای محافظهکارانه سردبیر پایانی ندارد و نگاه همواره آمیخته به سوءظن کارکنان دولتی رسانهها عرصه را لحظه به لحظه بر هنرمندان تنگتر میکند. در این اثنا دولتوف شاهد مرگ و یأس دوستانش است و خودش هم درنهایت توانایی چشم پوشیدن بر حقیقت و همراه شدن با سیستم را در خود نمیبیند.
با این همه دولتوف لحن سرخوش و طنز شیرین و هجو فلینیواری دارد که تلخیاش را قابل تحمل کرده است. پرسه زدنهای دولتوف در خیابان و از این محفل به آن محفل رفتنها قدم به قدم و پازلوار فضای کلی زندگی شخصیت و آدمهای اطرافش را ترسیم میکند و تقسیم این سیر پراکنده به شش روز، ساختاری اپیزودیک برای روایت میسازد که انسجامبخش است و ریتم پیشروندهای به فیلم میبخشد. به این ترتیب فیلم موفق میشود بدون تاکیدهای اضافی و توضیحات احساساتی دشوارترین موقعیتهای روانی شخصیتهایش را به تماشاگر منتقل کند. سرما و ناامیدی لابهلای دورهمیهای شبانه و لحن سرخوش آدمهای به آخر خط رسیده و طنز دلچسب فیلم میپیچد و حس لمس آن خفقان اعماق وجود تماشاگری را که بهخصوص خودش تجربه حسهای مشابهی را داشته، میخراشد.