داریوش مهرجویی فیلمساز و نویسنده ایرانی، در ۲۲ مهر ماه در یکی از شبهای پاییزی، در ویلای خود در شهریار، به قتل رسید. او که یکی از ستونهای موج نوی سینمای ایران بود و با آثاری ماندگار و نگاه شاعرانه، توانست سینما را به عرصهای برای بیان فلسفه، جامعه و روان انسان تبدیل کند. او نه تنها فیلمسازی تأثیرگذار، بلکه متفکری بود که آثارش همواره بازتابی از پیچیدگیهای فردی و اجتماعی ایران بودند.
مهرجویی در ۱۷ آذر ۱۳۱۸ در تهران به دنیا آمد. کودکی او با موسیقی پیوند داشت و در نوجوانی شیفتهی سینما شد. تحصیلات فلسفه در دانشگاه یوسیالای لس آنجلس، زمینهساز نگرشی فلسفی در آثار او شد. بازگشتش به ایران و ساخت نخستین فیلمش، «الماس ۳۳» (۱۳۴۶)، هرچند موفقیت تجاری نداشت، اما نقطهی آغازی بود برای جستجوی زبان سینمایی ویژه خود، زبانی که بعدها با «گاو» (۱۳۴۸) به اوج رسید و آغاز حرکت موج نوی سینمای ایران را رقم زد.
مهرجویی جزو اولین کارگردانانی بود که ادبیات را به سینما آورد؛ با اقتباس از اثر هنریک ایبسن «خانه عروسک» در «سارا» تا داستانهای ساعدی در «گاو» و «آقای هالو»، این کارگردان نشان داد که سینما میتواند به ادبیات جان تازهای بدهد و روایت چندلایه و شاعرانهای خلق کند. شخصیتهای ماندگار او، مانند مش حسن در «گاو» و حمید در «هامون»، نه تنها در تاریخ سینمای ایران جاودانهاند، بلکه انعکاسی از دغدغههای اجتماعی و انسانی ما هستند.

شاعرانگی در دل رئالیسم اجتماعی
اگر بخواهیم نقطهای برای شروع فیلمسازی جدی او بگذاریم باید به فیلم «گاو» (۱۳۴۸) اشاره کنیم، فیلمی که یکی از نخستین آثار موج نو سینمای ایران و نقطه عطفی در سینمای معاصر کشور است. این فیلم با همکاری استادانهی مهرجویی و غلامحسین ساعدی ساخته شد.
داستان فیلم «گاو» اقتباسی از «عزاداران بیل» ساعدی است که حول زندگی یک دهقان سادهدل به نام مش حسن و تعلق خاطرش به گاوش میچرخد. شاعرانگی این فیلم در نگاه مهرجویی به جزئیات زندگی روزمره، قاببندیهای دقیق و نورپردازی متفکرانه نهفته است. صحنهها ساده اما مملو از بار احساسیاند، و سکوتها و نگاهها به اندازه دیالوگها گویا هستند. «گاو» با زبانی شاعرانه، رئالیسم اجتماعی را با روانشناسی عمیق شخصیتها ترکیب میکند و تماشاگر را به درون ذهن و احساسات مش حسن میبرد. در این اثر، گاو نه تنها حیوانی در مزرعه، بلکه نمادی از تعلقات انسانی، ترسها و حسادتهاست که در بطن زندگی دهقانان ایرانی ریشه دارد. این فیلم نه تنها در دل مخاطبان جا باز کرد بلکه جایزههای زیادی هم برد از جمله برنده جایزه بهترین فیلمنامه جشنواره سپاس (۱۳۴۹)، نمایش در بخش دو هفته کارگردانان جشنواره کن (۱۹۷۱)، جایزه فیپرشی جشنواره ونیز (۱۹۷۱)، هوگو نقرهای بهترین بازیگر مرد جشنواره شیکاگو (۱۹۷۱)، جایزه فیلم برگزیده بخش فیلم نو جشنواره برلین (۱۹۷۲) و جایزه بهترین فیلم جشنواره لاروشل (۱۹۷۲).
مهرجویی بعداً راهش را با ساخت فیلمهایی چون «آقای هالو»، «پستچی» و ـ«دایره مینا» ادامه داد. فیلمهایی از دل زندگی روزمره انسانها برمیخاستند و با نگاه فلسفی و اجتماعی، واقعیتهای تلخ و شیرین جامعه را بازتاب میدادند، نمونه روشن این نگاه در «دایرهی مینا» بود. فیلمی که شاعرانهگی از دل تلخی و تاریکی واقعیت اجتماعی زاده میشود. در جهانی بیمار و آلوده، خون ــ مایهی حیات ــ به کالایی تجاری بدل میگردد. مهرجویی در این اثر هم مثل چند فیلم قبلیاش چشم به ادبیات دوخته و این فیلم را با اقتباس از داستان «آشغالدونی» ساعدی میسازد و اثری اجتماعی و انتقادی خلق میکند که در عمق خود، مرثیهای برای انسان ازخودبیگانه است.
مهرجویی در فیلمهایش جهانبینی و دغدغههای انسانی و اخلاقی را به تصویر میکشید. فیلمهایش نمونههایی از سینمای شاعرانه و عمیق او هستند؛ آثاری که از رئالیسم اجتماعی، سورئالیسم، و اقتباسهای ادبی بهره میبردند تا لایههای پنهان روح انسان را آشکار سازند.

«هامون»؛ شعر اضطراب، عشق و جستوجوی معنا
«هامون» مهرجویی یکی از ماندگارترین آثار سینمای ایران، تصویری است از بحران درون و هویت متلاشی یک انسان مدرن، که گویی در میان امواج خروشان زندگی و آرزوهای ناکام، غرق شده است. امیر هامون، روشنفکری آشفته و عاشق، میان واقعیت و خیال سرگردان است؛ جایی که خاطرهها، رویاها و تردیدها چون مهی نرم بر ذهن او سایه میافکنند و هر نما، هر سکوت، همچون خطی از یک شعر بلند و تلخ است.
مهرجویی در «هامون» نه تنها داستان یک شکست عشقی یا حرفهای را روایت میکند، بلکه فضای ذهنی و روانی شخصیتها را با زبان سینما میسراید؛ مونولوگها و رویاپردازیهای هامون، تماشاگر را به درون اضطرابها، امیدها و نومیدیهای او میبرد. موسیقی، نور و قاببندیها در این فیلم، همانند نغمهها و ایجاز یک شعر، احساسات فروخورده و آشوب درونی انسان مدرن را عریان میسازند.
نگاه مهرجویی در آثارش همواره ترکیبی از شعر و واقعگرایی بود. او توانست با قاببندیهای دقیق، نورپردازی شاعرانه، فضاسازیهای ملموس و موسیقی دقیق، حس نوستالژی، عشق و درد را به تصویر بکشد و تماشاگر را به درون دنیای شخصیتها ببرد. فیلمهایی مانند «درخت گلابی» و «مهمان مامان» نمونههایی بارز از این نگاه شاعرانه و انسانیاند؛ آثاری که با لطافت، طنز و حس همدلی، زندگی را روایت میکنند.
«درخت گلابی» حکایت تنهایی، خاطره و گذر زمان است؛ فیلمی که همانند یک شعر آرام و تلخ، زندگی و روابط انسانها را در بافتی از رنج و امید به تصویر میکشد. این فیلم، سفری است به دنیایی که مرز میان خواب و بیداری، عشق و فقدان، واقعیت و خیال در آن گم شده است. فیلم با ظرافتی شاعرانه، داستان محمود و میم را روایت میکند؛ عاشقانی که گذر زمان، سیاست و جدایی، شور جوانی و لذت زندگی را از آنها میرباید. باغ دماوند، با گرمای تابستان، نور زرد خورشید و سکوتی عمیق، خود به شخصیتی زنده بدل میشود؛ حرکات دوربین، دیزالوهای نرم و جزئیات دقیق ـ وزوز مگسها، قطرات عرق معشوق، لمس آهسته دست عاشق ـ جهان تصویر را به موسیقی و شعر نزدیک میکند. درخت گلابی، نمادی است از هستیِ ناپیدا و تلخ، که هر نگاه به آن خاطرهها و فقدانها را زنده میکند.
فیلم با رفتوبرگشتهای زمانی و سکوت شاعرانه، تجربهای فلسفی از عشق، فقدان و گذر زمان ارائه میدهد. مهرجویی با اقتباس از اثر گلی ترقی، ترانهای عاشقانه و سوگوارانه میسازد؛ جهانی که در آن هر لحظه تلنگری بر قلب و روح انسان میزند و او را به تأمل در زیبایی و شکنندگی زندگی فرا میخواند. فیلم با همان زبان شاعرانهای که در «گاو» و «هامون» دیده میشود، با لحنی آرام و در عین حال عمیق، گذر زمان و تنهایی انسان را تصویر میکند و بیننده را وادار میسازد تا در اندیشههای خود غوطهور شود، گویی با خود درخت گلابی سخن میگوید و رازهای زندگی را زمزمه میکند.
اما شاعرانگی در فیلم «دایرهی مینا» از جنس دیگری است و این نگاه شاعرانه از دل تلخی و سیاهی واقعیت اجتماعی سر برمیآورد؛ از دل جهانِ بیمار و آلودهای که در آن خون ـ مایهی حیات ـ به کالایی تجاری بدل شده است. داریوش مهرجویی در این فیلم، برخلاف آنکه ظاهراً اثری اجتماعی و انتقادی ساخته، در عمق، مرثیهای شاعرانه برای انسان ازخودبیگانه میسراید. او با اقتباس از داستان «آشغالدونی» ساعدی، واقعیتی تلخ را به جهانی استعاری و شاعرانه ارتقا میدهد؛ جهانی که در آن مرز میان مرگ و زندگی، خیر و شر، انسانیت و سودجویی در هم فرو میریزد.

زن، هویت و شاعرانگی در سهگانهی «سارا»، «پری» و «لیلا»
در فیلمهای «سارا»، «پری» و «لیلا» سهگانههای زنانهی داریوش مهرجوییاند. او «سارا» را با اقتباس از نمایشنامهی مشهور هنریک ایبسن، «خانه عروسک» میسازد و بار دیگر تواناییاش را در تلفیق شاعرانهگی و واقعگرایی به نمایش میگذارد. او با انتقال داستانی قرن نوزدهمی به بستر جامعهی ایرانی، شخصیتها و روابط را بهگونهای بومی میسازد که کاملاً با فضای سنتی ایران همخوان است. مهرجویی با دقتی مثالزدنی در نمایش جزئیات خانه، اشیاء و رفتارهای روزمرهی سارا، دوگانگی میان ظاهر آرام و تلاطم درونی او را آشکار میکند. «سارا» فراتر از یک ملودرام خانوادگی است؛ فیلمی است دربارهی کشاکش زن و مرد در جامعهای گرفتار قواعد اخلاقی و فرهنگی متناقض. نگاه انسانی و شاعرانهی مهرجویی، حتی در سادهترین لحظات روایت، حس همدلی و تأمل را در ذهن تماشاگر برمیانگیزد.
فیلم «پری» نیز تجربهای شاعرانه است که به فلسه و عرفان میآمیزد. روایت حول چهار خواهر و برادر روشنفکر ــ اسد، صفا، داداشی و پری ــ شکل میگیرد که هر یک راهی متفاوت در جستوجوی معرفت و رستگاری میپیمایند. مهرجویی با اقتباسی آزاد از اثر سالینجر و با بهرهگیری از اشارات عرفانی عطار و مولانا، مسیری درونی را برای عبور از خود و رسیدن به شناخت الهی ترسیم میکند. «پری» نه تنها گفتوگویی میان عقل و ایمان است، بلکه تجربهای شاعرانه از سیر درونی انسان در جستوجوی معناست.
در فیلم «لیلا» نیز وجه شاعرانهی اثر بیش از هر چیز در توانایی مهرجویی برای بازنمایی احساسات و ذهنیت شخصیتها جلوهگر میشود. او داستانی ظاهراً ساده دربارهی نازایی و ازدواج مجدد را از خلال روایت اولشخص لیلا به تجربهای عمیق و درونی بدل میکند. حرکت نرم دوربین، قاببندیهای دقیق و بهویژه کاربرد خلاقانهی دیزالوها، شعر تصویری لطیفی را خلق میکنند که فراتر از روایت کلاسیک سینمایی است. مهرجویی در این فیلم با زبانی شاعرانه، تجربهی روانی و زنانهای را بازمیآفریند که در عین سادگی، تأثیری ژرف و ماندگار بر مخاطب میگذارد.

نگاه انسانی و لطیف به شادیها و رنجهای کوچک مردم عادی
فیلم «مهمان مامان» یکی دیگر از آثار برجستهی داریوش مهرجویی است که در عین سادگی و طنز ظریف، نگاه شاعرانه و انسانی او را به زندگی روزمره بازتاب میدهد. داستان فیلم حول محور خانوادهای سنتی و پیچیدگیهای روابط انسانی در شرایطی پیشبینینشده میچرخد و مهرجویی با ظرافت، تراژدی و طنز را در هم میآمیزد.
نگاه شاعرانهی مهرجویی در «مهمان مامان» بیشتر در جزئیات کوچک و لحظات معمولی زندگی آشکار میشود؛ مثلاً حرکت یک دست، نگاه یک شخصیت، یا سکوتی که بیش از هر دیالوگ، احساس و وضعیت درونی شخصیتها را منتقل میکند. او با همین توجه به ظرایف انسانی، حتی موقعیتهای طنز را از سطحینگری بیرون میآورد و به تجربهای همدلانه و در عین حال شاعرانه تبدیل میکند.
مهرجویی در این فیلم، همانند دیگر آثارش، تضاد میان سنت و مدرنیته، محدودیتها و آزادیهای فردی، و تفاوت نگاه زن و مرد به زندگی را به شکل داستانی ملموس و روان به تصویر میکشد. با این حال، فیلم در عین نقد اجتماعی، از بستر شاعرانه و انسانی بهره میگیرد تا مخاطب نه فقط از قصه لذت ببرد، بلکه با شخصیتها همدلی کند و در لحظههای سادهی زندگیشان احساس حضور داشته باشد
فیلم «دختر دایی گم شده» داریوش مهرجویی، یکی از آثار درخشان و کمتر دیده شده کارنامه اوست که با فراغ بال و جسارت، به سراغ فضایی شاعرانه و روایتی نامتعارف در سینمای ایران میرود. فیلم در قالب مجموعه قصههای کیش ساخته شده و فضایی رویایی و گاه خوابگونه دارد که بین واقعیت و خیال در نوسان است، و بیننده را به سفری عاشقانه و شاعرانه دعوت میکند.
مهرجویی در این اثر، با دست باز و خلاق، مرزهای روایت خطی را کنار میگذارد و داستان را همچون جریان سیال ذهن یا رؤیا پیش میبرد. جزیره کیش، با نور و فضای خاص خود، همچون شخصیتی دیگر در فیلم حضور دارد و به تقویت حس رؤیایی و شاعرانه داستان کمک میکند. روایت نامتعارف و اپیزودیک، مخاطب را به دقت در جزئیات، نمادها و لحظات شاعرانه دعوت میکند. مهرجویی در طول عمرش، همواره سینمایی اندیشمندانه و متعهد به فرهنگ و اجتماع ارائه داد. اما آنچه مهرجویی را متمایز میکند، نه جوایز و افتخارات، بلکه نگاه شاعرانه، انسانمحور و فلسفی او بود که با سینما، ادبیات و موسیقی پیوند خورده بود و تجربهای منحصربهفرد برای مخاطب خلق کرد.

سینمای شاعرانهی ایران، جریانی زنده و ماندگار
باری، داریوش مهرجویی یکی از برجستهترین چهرههای سینمای شاعرانه ایران است؛ فیلمسازی که توانست میان فلسفه و احساس، واقعیت و خیال، جامعه و فرد پلی بزند و جهانی بیافریند که در آن، سینما به زبان شعر سخن میگوید. در آثار او، انسان همواره در جستوجوی معناست؛ میان اضطراب، عشق، شکست و رستگاری، به دنبال حقیقتی است که در نگاه شاعرانهی مهرجویی معنا مییابد. او با نگاهی انسانی و لطیف، زندگی را در جزئیاتش میدید و از دل سادهترین لحظات، عمیقترین حسها را بیرون میکشید.
اما سینمای شاعرانهی ایران، تنها در مهرجویی خلاصه نمیشود. از عباس کیارستمی با نغمههای تصویریاش در جادههای خاکی شمال، تا مجید مجیدی با نگاه قدسیاش به رنج و معصومیت انسان، و از صفی یزدانیان با حس نوستالژی و لطافت در قابهایش، تا نسل جوانی که میراث این نگاه شاعرانه را ادامه میدهد، همه و همه شاخههایی از درخت تناور سینمای شاعرانه ایراناند. ایران، سرزمینی است که شعر در خون و جان مردمش جاری است؛ از حافظ و سعدی تا فروغ و سهراب، از نگارگریهای کهن تا سینمای امروز، روح شاعرانه این خاک همواره زنده بوده است. همین پیوند دیرینه میان شعر، تصویر و احساس است که سبب میشود سینمای ایران بتواند جهانی را مسحور خود سازد. بیتردید، سینمای شاعرانهی ایران از این دست سینماگران کم ندارد. ریشههای ادبی و تصویری این سرزمین، همچنان الهامبخش فیلمسازانی است که با زبان تصویر، شعر میسرایند و با قابهایشان، احساس و اندیشه را در هم میتنند. آیندهی این سینما، همچون گذشتهاش، بر پایهی همین شاعرانگی استوار خواهد بود؛ چرا که در ایران، شعر نه تنها در کلمات، که در نگاه، تصویر و زندگی جریان دارد. ایران با همین پشتوانه، میتواند پرچمدار سینمای شاعرانه در جهان باشد. جشنوارهی جهانی فیلم فجر با این رویکرد مسیر جدید خود را آغاز کرده است و در ۴۳ امین دوره، در شهر شیراز، از ۵ تا ۱۲ آذرماه ۱۴۰۴ پذیرای مهمانان و هنرمندان ایرانی و بینالمللی خواهد بود.