برای درک «گیلانه»، برای درک شخصیت ننه گیلانه و برای فهم فیلم رخشان بنیاعتماد نیازی نیست مادر رنجکشیده، اما راست قامت با کمری خمیده همچون گیلانه باشید، کافی است دل به ضربان فیلم بسپارید، نبض آن را در دست بگیرید و با تپش آن همراه شوید… مه کوهها و دشتهای شمال ایران، پردهای سفیدند که رنج گیلانه را در برمیگیرند. اینجا قرار نیست ثبات و آرامشی قسمت شود، اینجا فقط انتظار است و انتظار… اینجا قلب مچاله شده مادری است که تن پسر بزرگسال خود را میشوید، موهایش را شانه میزند و در آرزوی بازگشت نامزد پسر دورش میچرخد و میرقصد… اینجا بنبست آرزوهاست هرچند که امید راه خود را باز میکند، حتی در افق مهآلودی که گیلانه به آن خیره شده است.
رخشان بنیاعتماد با ساخت «گیلانه» سطح فیلمسازی با موضوع دفاع مقدس را نه به لحاظ تکنیک و امکانات، بلکه از منظر عاطفه، انسانیت و جایگاه انسان جابه جا کرد؛ او همچون اغلب فیلمهای خود از زاویه نگاه یک مادر و زن وارد قصه شد، داستان مادری را تعریف کرد که پسرش سوار بر اسب در دشتهای شمال ایران یکهتازی میکند، روسری صورتی در بغل، به دیدار معشوق میرود، عشقی که در انتظار وصلت و ازدواج است، چابک از روی چوب مابین خود و معشوق میپرد روسری را به یادگار به او میسپارد تا که جنگ پایان یابد و او از جبهه بازگردد و وصلت شکل بگیرد… امیدی پراکنده در هوا همچون مه… او میرود، اما در بازگشت همه چیز تغییر کرده، نه از معشوق خبر است نه از ازدواج و چه بار سنگینی بر دوش ننه گیلانه است…او زوال فرزند را شاهد است و چه دردی همسان این رنج است؟ ولی ننه گیلانه دست از امیدواری برنمیدارد، خود را مغلوب جبر زمانه نمیکند، کمر میبندد و این بار او به جنگ میرود، جنگ با ناامیدی، با حرمان با زمانهای که اجازه نداد شادی به کام او بنشیند، اما همه چیز را هم از او نگرفت، پسرش زنده است، در کنار اوست هرچند با تنی رنجور و کمتوان… اما هست، نور چشم مادر، همین نور آن امیدی است که موجب میشود ننه گیلانه به جاده خیره بماند تا شاید انتظار ثمر دهد.
بنیاعتماد به عنوان کارگردان ملودرامساز شناخته نمیشود و همین، فیلمهایش را تاثیرگذارتر میکند، شعر فیلمش، آن عصاره کلامش، جایی یقه مخاطب را میگیرد که اصلا توقع نمیرود، طوری مصداق مییابد که گویی تفالی بر دفتر شعری زده باشی.
رخشان بنیاعتماد، به قدرت در بیان مساله در سینما شناخته شده است و این را در فیلمهای مختلف خود با ادبیاتی همسو با متن بیان کرده است، نوع فیلمسازی او همگام با محتوای مدنظرش پیش میرود و شکل میگیرد. همچون تفاوتهایی که در نوع ساختار فیلمهای «گیلانه»، «روسری آبی» و «زیر پوست شهر» و تعدادی دیگر با برخی از ساختههای او میتوان دید.
«گیلانه» شعر اصیل مادرانه است و «روسری آبی» داستان عشقی که چشم را کور کرده، نه تفاوتها را میبیند نه اختلافها را. قصهای که رنج و استیصال را به تصویر میکشد، اما در قابی شاعرانه. «زیر پوست شهر» یکی از دغدغهمندترین فیلمهای اجتماعی سینمای ایران محسوب میشود، مسائل مطرح در جامعه را از آن خود میکند و سپس به روایت میپردازد، تو گویی که هر کدام از آن شخصیتها در کوچه و خانه کناریات زیست میکنند، اما در اینجا هم وقتی حلقه دور مادر خانواده میچرخد، با همه باری که به دوش اوست، طنینی شاعرانه به گوش میرسد، این شعر نه در کلام و حتی قاببندیهای پرطمطراق که در ذات و نفس شخصیت مادر نهفته است.
رخشان بنیاعتماد از زاویه نگاه تحلیل فیلمسازی، جایگاهی که در سینمای ایران دارد، آثار ماندگاری که خلق کرده جای بحث ندارد، اما به همه اینها باید او را هنرمندی نامید که خالصترین مادران را در سینما به تصویر کشیده است.