نجابت، یکی از شاخصههای فیلمهای سیدرضا میرکریمی است؛ قصه فیلمهای او چه در اتاق و خانهای بگذرد، چه در شهری دور از پایتخت و چه در بیابان، رنگ و بویی از اصالت را یادآوری میکند. اینجا ماجرای سینماگری است که حال سینمایش خوب است حتی در میان غمهایی که روی دل سنگینی میکند.
میرکریمی سینما را از ساخت فیلمهای کوتاه آغاز کرده است و بعد از مدتی فعالیت در این زمینه با «کودک و سرباز» وارد سینمای حرفهای شد. او از نخستین فیلمش ادبیاتی را در سینما انتخاب کرد که حسوحالی خاص داشت. فیلم نخست او نهتنها در ایران که در خارج از کشور هم تحسین شد و جایزه گرفت، همچون آسیا پاسیفیک و سهقاره نانت. تحسینها در ابتدای راه، مسیر میرکریمی را نهتنها بهسوی فیلمسازی برای جشنوارهها نکشاند، بلکه او را به وطن و المانهای وطنی، حسوحال فرهنگ ایرانی نزدیکتر کرد. دومین فیلم این کارگردان «زیر نور ماه» ماجرای شک است، شکی که انسان به خود میکند؛ به ظرفیتها، به توان، به خودِ خود، و این با بیانی تغزلی گفته میشود، در دل شب، در نگاهها، در ابهامی که به چشم میآید. اینجاست که قابهای فیلمساز نمابهنما فقط یک داستان را روایت نمیکنند، بلکه حسی در درون تماشاگر به وجود میآورند که نادیدهگرفتن آن امکانپذیر نیست.
«اینجا چراغی روشن است» بهواسطه دنیای شخصیتِ مرد داستان به دنیای تمثیلی و شاعرانه نزدیک میشود و فضا و محیط به یاری این لحن میآیند تا آنچه در سومین فیلم میرکریمی شکل میگیرد، تجربهای تازه را در کارنامه این فیلمساز ثبت کند.

در فیلم چهارم اما میرکریمی دنیای قصه را به کویر کشید؛ سکوت کویر، صدای نهفته در فیلم بود. رنگ کویر چنان در سینمای میرکریمی غلبه پیدا کرد که معنای استفاده از نماهای دور را در سینمای ایران بازتعریف کرد. خستگی، درماندگی و درمانِ این درماندگی، همگی در نماهای تأثیرگذار حمید خضوعیابیانه در دل کویر ثبت شده است. شعر میرکریمی در سینمایش جاری است، در لحظات خلوت، در دل ناامیدی و خیزش امید. «خیلی دور، خیلی نزدیک» موفق به کسب جوایز از جشنواره فیلم فجر میشود و در نهایت، جایزههای خانه سینما را هم از آنِ خود میکند.
کارگردان زمانی که به «بههمین سادگی» میرسد، در کارنامه خود گام مهمی برمیدارد. او که با «خیلی دور، خیلی نزدیک» دنیای متفاوتی از فیلمسازی را در سینمای ایران تجربه کرده بود، در «بههمین سادگی» دوربین را به داخل خانه میآورد. چالش این است که مادر با کودک خود همبازی شود و همه نقشهای خود را در خانه بهخوبی اجرا کند. دوربین، اما با قد و قواره شخصیتها، با سنگینی دل آنان و با میزان نقشی که دارند جابهجا میشود. جغرافیای خانه در این فیلم، گویی فضای محدودی نیست که دستوپای کارگردان را ببندد، بلکه محیطی است که در کنار سکون، از شخصیتها عقب نمیماند، همپای آنان دنیا میسازد.

در «یه حبه قند» دوربین میرکریمی داخل خانه است و هر از گاهی سرکی به بیرون میکشد، اما در اینجا مهم آن حسوحال است. رنگ و موسیقی، طراحی لباس، طراحی صحنه و بازیِ بازیگران، همگی گویا همچون همان موسیقی که در فیلم شنیده میشود، هارمونی دارد؛ همانند نشستن پسندیده با بازی نگار جواهریان روی تاب و تابخوردنش، چشمنواز و دلنشین است؛ آرامشی است قبل از طوفان، قبل از بههمخوردن نظم. خانواده گِرد هم میآیند و عروسی به عزا بدل میشود و اینجا حتی موسیقی فیلم رنگ عوض میکند و لباسها تغییر رنگ میدهند. فیلم که رو به پایان میرود، پسندیده در کوچهها میان خانههای کاهگلی، فانوسبهدست میچرخد؛ شتاب او، چادرش را اینسو و آنسو میبرد. فیلم همواره بر نسیم هارمونی شعر و موسیقی سوار است.
«امروز» قصه انتظار است… در فیلم میگویند در اتاق درد و انتظارِ زنان برای زایمان، ساعت نیست تا بتوانند درد را تحمل کنند و این انتظار، چه سختتر میشود وقتی زن بدون امید به همراهی، این درد را از سر میگذراند. تلخیِ زندگی زن با امیدی آغشته شده: تولد نوزاد. و در این میان، یونس راننده تاکسی که برای زن دلسوزی میکند، با سکوت خود سخن میگوید یا سخن نمیگوید تا ناگفتههایش تبدیل به حدسوگمان اطرافیان شود. فیلم، چالش میان امید و ناامیدی، سکوت و سخن است.

«دختر» ماجرای عصیان است و تکیه پدر بر دیوار، نشان از بار سنگینی است که به دوش کشیده. «قصر شیرین» و «نگهبان شب» راویانِ انساناند؛ انسانی تنها که در مرحله محک است.
سینمای رضا میرکریمی عصاره اصالت، ایرانیبودن، نگاهِ ریزبین و انسانی است که از انسان میگوید و از انتخاب و قرار گرفتن در نقطه عطف. میتوان در رنگِ این سینما غرق شد و با ظرافت پرداختش به انسان همراه شد.