فیلم «شب یلدا» نه فقط یک اثر سینمایی، بلکه یادگاری است از رنج شخصیِ مردی که درد را به زیباترین زبان ممکن روایت کرد. کیومرث پوراحمد با این فیلم، یادگاری شاعرانه از خود بهجا گذاشت؛ اثری معترف به ترس، فقدان، خشم و عشق. اثری که از دل تجربههای درونی او زاده شد و به قاب تصویر درآمد.
در «شب یلدا»، جهان به اندازهی یک خانه است؛ خانهای که او شب و روزش را ورق میزند و خاطراتش را مرور میکند خانهای که دیوارهایش شاهد فروپاشی تدریجی یک مردند، و هر صدای زنگ تلفن، همچون ناقوس سوگ است. حامد، با بازی درخشان محمدرضا فروتن، در میان این دیوارها محبوس است؛ زندانی ذهن و دلِ خویش. او در خلأی عمیق پس از رفتن همسر و دخترش، در انزوایی دیوانهکننده گیر کرده است.

پوراحمد با هوشمندی، فضای بیرونی را حذف میکند تا درونیترین زخم انسان را نمایش دهد. این خانه، قلمرو ذهن حامد است؛ جایی که خاطره، پشیمانی و دلتنگی درهم میآمیزند. تمام فیلم در همین خانه میگذرد، گویی جهان بیرون دیگر وجود ندارد، یا اگر هست، ربطی به او ندارد. زمان نیز در این خانه میایستد؛ روز و شب درهم فرو میروند و تنها صدای ساعت، گواهِ گذرِ زمانِ بیمعناست.
سکانس رقص محمدرضا فروتن با چشم گریان، بیاغراق، یکی از بهیادماندنیترین صحنههای تاریخ سینمای ایران است؛ تصویری که با شنیدن نام «شب یلدا» فوراً در ذهن نقش میبندد. بعدها گفته شد که طراحی حرکات این رقص را خود فروتن انجام داده است، و شاید همین صداقت بدنی و احساسی است که آن را چنین خالص و تأثیرگذار میکند.
حامد در شبی که همزمان شب تولد دخترش و شب یلداست، تصمیم میگیرد خانه را مانند سالهای پیش آذینبندی کند. اما در غیاب دخترش، این شادی به مرثیهای برای دلتنگی بدل میشود. او زیر بارش آرام برف شادی، یکی یکی فشفشهها را روشن میکند و میرقصد و میگرید. حامد میرقصد ـ نه برای شادی، بلکه برای فراموشی؛ نه برای نمایش، بلکه برای زنده ماندن. این رقص، یادآور آیینهای کهنِ سوگ است؛ آیینی برای مرگ عشق و مرگ امید.
دوربینِ آرام و بیقضاوت پوراحمد، در این سکانس تنها ناظر این جنون درونی است. نور زرد، سایههای لرزان، و صدای فشفشهها با نفسهای بریدهی حامد درمیآمیزند تا از یک مردِ تنها، انسانی بسازند که در تاریکترین شب سال هنوز در جستوجوی روشنایی است.
حامد در طول فیلم، میان مرگ و امید در نوسان است. او گاه تسلیم میشود و گاه در برابر سکوت، با چای دمکردن، روشن کردن شمع، یا پخش موسیقی، مقاومت میکند. در واقع، «شب یلدا» فیلمی دربارهی استمرار زیستن است؛ دربارهی انسانی که با وجود شکستن، هنوز نمیخواهد دستهایش را به نشانهی تسلیم بالا ببرد.

«شب یلدا» را میتوان مانیفست سینمای شاعرانهی کیومرث پوراحمد دانست. فیلمی که در آن سینما به زبان احساس، رؤیا و تنهایی بدل میشود.
این فیلم، سرودِ امید در دلِ ناامیدی است. در فروپاشیِ حامد، نوعی مکاشفه وجود دارد؛ در شکستن، نوعی رهایی. پوراحمد با صداقت و لطافتی نادر، تجربهی شخصی خود از فقدان و تنهایی را به تجربهای جمعی بدل میکند.
و شاید به همین دلیل است که با گذشت بیش از دو دهه، «شب یلدا» هنوز دیدنی است چرا که از درد تنهایی انسان سخن میگوید، دردی که بسیاری از انسانها روی کره خاکی آن را لمس کرده و میکنند.