سیمرغ (عنقا، سیرنگ) همان «سین مورو» (sen-murv) پهلوی است که «مرغ سین» معنی میدهد. «سین»، علاوه بر اینکه با نام حکیم معروف «سئنه» (saena)- که فروهر او در بند ۹۷ فرودین پشت ستوده شده- ارتباط لفظی و معنوی دارد، بر یک پرنده شکاری که مستشرقین، شاهین و عقاب ترجمه کردهاند نیز اطلاق میشود (حاشیه دکتر معین بر برهان قاطع). که بنا بر روایات کهن، بر بالای درخت شگفتآور هرویسپ تخمک (ویسپو بیش (Vispo-bish) یا گئوکرن) یعنی دربردارنده همه رستنیها، که در میان دریای فراخکرت است، آشیان دارد. هرگاه که سیمرغ برمیخیزد، هزار شاخه از آن میروید؛ و هر وقت که بر آن فرو میآید، هزار شاخه شکسته میشود و تخمهای آن به اطراف پراکنده میگردد و از آن گیاهان گوناگون میروید (یشتها ۱/۵۷۷). این درخت، که درمانبخش نیز هست، از پارهای جهات با درخت طوبا در فرهنگ اسلامی شباهت دارد.
سیمرغ درشاهنامه و اوستا و روایات پهلوی، موجودی خارقالعاده و شگفت است. پرهای گستردهاش به ابر فراخی میماند که از آب کوهساران لبریز است. در پرواز خود پهنای کوه را فرومیگیرد. از هر طرف چهار بال دارد با رنگهای نیکو. منقارش چون منقار عقاب کلفت و صورتش چون صورت آدمیان است(←مروج۲/۵۷۶). فیل را بهآسانی دررباید، از اینرو به «پادشاه مرغان» شهرت یافته است.
هزاروهفتصد سال عمر دارد و پس از سیصد سال تخم گذارد و در بیستوپنج سال بچه از تخم درآید.
از جانب اهورامزدا به زردشت سفارش میشود که پری از او را بر تن خود بمالد و آن را تعویذ خود گرداند.
سیمرغ، چنانکه از شاهنامه برمیآید، مرغی است ایزدی، که بر کوه البرز آشیان دارد و زال را با بچگان خویش میپرورد. هنگامی هم که زال به آغوش خانواده برمیگردد، پری از سیمرغ با خود میآورد تا هنگام درماندگی وی را به یاری طلبد. دو بار دیگر در شاهنامه سیمرغ حاضر میشود و هربار گرهی از کار فروبسته زال میگشاید: یک بار هنگام زادن رستم از مادر (شاهنامه ۱/۲۳۷)، و بار دیگر در نبرد رستم با اسفندیار، بدان هنگام که رستم و رخش زخمهای سهمگین برداشته بودند (ایضا ۶/۲۹۴) و زال با چارهجویی سیمرغ بر درخت گز دست یافت و رستم با پیکان به زهر آبداده، کار اسفندیار را یکسره کرد. اینجاست که سیمرغ از هنگام قدرت یافتن زال و رستم تا روزگار ناپدید شدن آنان، عامل بهروزی و کامروایی آن دو به شمار میرود. از اینرو، برخی (کویاجی، آیینها و افسانهها۵۳) نظر دادهاند که این مرغ، فرشته نگاهبان یا «توتم» قوم سکا (خاندان رستم) محسوب میشده است. دلیل دیگری که بر این ارتباط ارائه شده، این است که برخی جایگاه سیمرغ را کوه «اپارسن» (aparsan) در سکستان (سیستان) نام بردهاند.
عنقای مُغرب: در روایات اسلامی، گاهی نام عنقا بر سیمرغ اطلاق شده. در وجه این تسمیه گفتهاند که او را عنقا برای آن خوانند که درازگردن است (تحقیق در تفسیر ابوالفتوح۳/۴۷۸). برخی هم (مروج ۲/۵۷۶) ماده او را عنقا نامیدهاند. عنقا اول در میان مردم بود و به خلایق آزار میرساند. روزی، هیچ مرغ نیافت که شکار کند، کودکی را بربود. مردم شکایت به پیغمبر خدا کردند. او دعا کرد که خدایا، نسل او را منقطع گردان. صاعقهای بیامد و او را بسوخت و او را نسل نماند. پس عرب مثل زدند و چیزهای نایافت را «عنقای مُغرب» گفتند (تحقیق در تفسیر ابوالفتوح ۳/۴۷۸). مُغرب را به کسر و فتحِ «ر»، هر دو خوانده¬اند، که به ترتیب، به معنیِ «فروبرنده» و «بلعکننده» و « غریب و نو است». محمد بن محمود بن احمد طوسی (عجایبالمخلوقات ۵۱۲) ضمن داستانی شگفتانگیز علت غیبت عنقا این می¬داند که در زمان سلیمان، چون نتوانست قضای پروردگار را بگرداند، به وی ایمان آورد و بعد از آن به کوه قاف (که در اغلب روایات جایگاه سیمرغ معرفی گردیده) شد و دیگر کسی وی را ندید (سلیمان). در روایتی دیگر هست (حسین واعظ کاشفی، مواهب علیه، ۳/۲۶۸) که چون اصحاب حنظلهبن صفوان (اصحاب رسّ) تکذیب پیامبر خود کردند، خداوند آنها را به مرغی درازگردن و دارای بالهای الوان، که بر کوه دنح یا فتح مقام داشت، مبتلا کرد.
در شاهنامه (۶/۱۸۰) از پرندهای اژدهاسان و اهریمنی به نام «سیمرغ» نیز یاد شده، که اسفندیار در خوان پنجم از هفت خوان او را میکشد. این پرنده قطعا با سیمرغی که با خاندان زال در ارتباط است، تفاوت دارد.
سیمرغ- این پرنده شگرف و افسانهای – بدون شک از مهمترین مایههای اساطیری است که در فضای فرهنگ ایران و پهنه ادب فارسی تجلی بارز یافته، تا آنجا که حتی تامل مختصری در همین معنی اخیر میتواند سر به چندین مجلد بزند. عطار نیشابوری در اثر جاویدان خود، منطق الطیر، از سیمرغ ذات باریتعالی را اراده کرده و اینکه سرانجام «سی مرغ» به «سیمرغ» میرسند، وحدت در کثرت، و کثرت در وحدت را نشان داده است.
تصویری که شهابالدین سهروردی (آثار فارسی شیخ اشراق۳۱۵) از او به دست داده، که «پرواز کند بیجنبش، و بپرد بیپر، و نزدیک شود بیقطع اماکن، و همه نقشها از اوست و او خود بیرنگ. همه بدو مشغولاند و او از همه فارغ…» مبین این است که سیمرغ را چیزی در حد «جلوه حق» دانستهاند. مولانا نیز او را نماینده «عالم بالا» و «مرغ خدا» و مظهر عالیترین پروازهای روح و «انسان کامل» شناخته است، که به دلیل ناپیدا بودن آن، مثال «تجرد» و «آیینه کمال» نیز تواند بود. بالاخره مرشد مولوی، شمس تبریزی (صاحبالزمانی، خط سوم، موخره ص۱۰۹)، او را نقطه کمالی یافته است که دیگر مرغان به سوی او میروند و به دیدار «قاف» خرسند میشوند.
پهنه شعر فارسی نیز سرشار است از خیالهای نازکی که پیرامون سیمرغ (عنقا) در ذهن شاعران جوشیده است، که به اندکی از بسیار اشاره میشود.
ترا سیمرغ و تیر گز نباید
نه رخش جادو و زال فسونگر ( دقیقی، اشعار پراکنده ۲/۱۵۵)
صبح را بنگر پس پروین روان، گویی مگر
از پس سیمین تذروی بسدین عنقاستی (ناصرخسرو ۲۲۵)
ز درون جان برآمد نخوت و حقد و حسد
تا کزو سیمرغ رستم گشت بر اسفندیار (سنایی۱۹۰)
صحرای مغرب چارسو، بگرفت زاغ تنگخو
سیمرغ مشرق را بگو، تا بال بگشاید زهم (سنایی ۳۹۰)
سلیمانوار دیوان را مطیع امر خود گردان
نشین بر تخت بلقیسی و چتر از پر عنقا کن (سنایی۴۹۳)
نیز: سنایی ۴۱، ۴۸، ۱۱۴، ۱۸۰، ۱۹۰، ۲۲۴، ۳۴۵، ۴۳۲٫
تا ترا دادار داد انصاف و داد اندر جهان
گشت چون سیمرغ پنهان از جور و ستم (مسعود سعد ۳۳۸)
نقاش چیرهدست است آن ناخدای ترس
عنقا ندیده صورت عنقا کند همی (مسعود سعد ۵۰۸)
در حبس کون بی تو پیوسته میتپم من
سیمرغ قاف قربم، برگ قفس ندارم (عطار ۳۹۵)
دانه سیمرغ جو چون رستم و بگذر ز زال
زانکه با این جمله زر این زال نی زال زر است (عطار ۶۸۸)
در عز عزلت آی که سیمرغ تا ز خلق
عزلت گرفت شاهی خیلالطیور یافت (عطار ۶۹۲)
ایضا عطار ۵۷، ۱۱۸، ۲۷۰، ۲۸۲، ۲۹۴٫
بس که بر سیمرغ و رستم بذله گفتی
گر بدیدی در مصاف اسفندیارت (انوری ۱/۴۰)
ایضا: انوری ۱/۲۰ و ۳۰ و ۸۴ و ۱۱۶ و ۱۴۱ و ۲۱۶ و ۲۱۹ و ۳۲۱٫
آن ره روم که توشه ز وحدت طلب کنم
زال زرم که نام به عنقا برآورم (خاقانی ۲۷۲)
قاف تا قافم تفاخر میرسد
کز حجاب قاف عنقا دیده¬ام (خاقانی ۲۷۲)
تا شد اقبالش همای قاف تا قاف جهان
کوه قاف ادبار عنقا برنتابد بیش از این (خاقانی ۳۳۹)
شه شمس تبریزی مگر چو باز آید از سفر
یک چند بود اندر بشر، همچو عنقا بی¬نشان (گزیده¬ شمس ۳۵۹)
فلک پرواز سازد آه را درد گران ما
پر سیمرغ بخشد تیر را زور کمان ما (صائب ۶۹)
نمیتوان ز گرانان به گوشه¬گیری رست
که کوه بر دل عنقا ز قاف تا قاف است (صائب ۲۹۱)
عنقا اگر نه گرد فشاند ز بال خویش
ناسور زخم تیغ زبان را علاج نیست (صائب ۲۷۶)
ایضا: صائب ۳۴، ۱۲۶، ۱۶۱، ۲۱۹، ۲۶۶، ۲۸۲
آشیانش صورت عنقا بلند
مهر و مه بر شعله¬ فکرش سپند (اقبال ۴۲)
مرغابی و تذرو و کبوتر از آن من
ظل هما و شهیر از آن تو (اقبال ۲۷۰)
عنقای مُغرب:
کس نیاید به عشق بر پیروز
عشق عنقای مُغرب است امروز (حدیقه، چ مدرس، ۳۳۴)
در آشیان عقل چو عنقای مُغربم
بر آسمان فضل چو خورشید ازهرم (انوری ۱/۳۲۹)
در ابیات زیر، «عنقا» نام سازی است که به نقل فرهنگ¬ها گردنی دراز دارد.
به پیروزی و بهروزی نشین می خور به کام دل
به لحن چنگ و طنبور و رباب و بربط و عنقا (مسعود سعد ۳۲)
مطربانی چو باربد
زیبا چنگ و بربط چغانه و عنقا (مسعود سعد ۵۷۱)