مالنا پزشکی از طبقه متوسط در بوینسآیرس آرژانتین است. در یک روز بعدازظهر، او تماسی از جانب دکتر کاستاس دریافت میکند با این مضمون که باید هرچه سریعتر خودش را به شمال کشور برساند؛ چراکه بچهای که او منتظر به دنیا آمدنش بود، اکنون در آستانه متولد شدن است. به طرزی ناگهانی و تقریبا بدون فکر و برنامهریزی قبلی، مالنا تصمیم میگیرد سفری نامطمئن را آغاز کند؛ سفری پُرپیچوخم که او باید طی آن با انواع و اقسام موانع قانونی و اخلاقی مقابله کند. او مدام از خود میپرسد که برای رسیدن به آن چیزی که میخواهد، خود را باید آماده مبارزه با چه محدودیتهایی بکند.