شکارچی گوزن، نانوک، به همراه همسرش، سدنا، جایی میان یخهای دورافتاده شمالی زندگی میکنند. زندگی روزمره آنها بهسختی میگذرد، اما آنها هرگز از این شرایط شکایتی نمیکنند. در عوض برای یکدیگر از افسانههای قدیمی و خوابها و رویاهایشان حرف میزنند. مهم نیست که آنچه آنها در خیال در حال وصف آن هستند، حیوان است یا انسان، مرده است یا زنده، بلکه هر چیزی در رویای آنها معنا و جایگاه خودش را دارد. حال سدنا خوب نیست، درواقع به شکلی جدی بیمار است. اگرچه او مرهمی خانگی را به بخشی از شکمش که درد بسیاری دارد مالیده است، اما میداند که دارد میمیرد. سدنا خیلی دلش میخواهد درباره آگا، دختری که سالها پیش خانه والدینش را به قصد کار کردن در معدن الماسی دور از آنجا ترک کرده، صحبت کند. اما نانوک هیچوقت سر صحبت درباره این موضوع را باز نمیکند. او درباره ارواح و خدایان، درباره هر چیزی با همسرش حرف میزند به جز فرزند خود. چه بر سر این پیرمرد خواهد آمد وقتی سدنا سفرش به ابدیت را آغاز کند؟
یک داستان نسبتا عاشقانه و خاص که در تضاد با محیطی یخبسته و سرد روایت میشود. این فیلم همچنین کاوشی است درباره عدم توانایی در برقراری گفتوگو و نیز حالتی از سنگدلی و از میان رفتن احساسات، که تنها در مواجهه با مرگ ممکن است از میان برود.
متاسفانه مرورگر فعلی شما قدیمی بوده و پشتیبانی نمیشود!
لطفا از مرورگرهای بروز نظیر Google Chrome و Mozilla Firefox استفاده نمایید.