مسئول میانسال یک سردخانه حافظهای بسیار استثنایی دارد که همه چیز را با جزئیات بهخاطر میآورد، مگر نام آدمها. او روزهای خود را با نشان دادن اجساد به کسانی که دنبال گمشدگان خود میگردند و رسیدگی به گیاهان مورد علاقهاش میگذراند. در این اثنا اعتراضهایی در شهری نزدیک قبرستان رخ میدهد و نظامیان برای مخفی کردن تلفات غیرنظامی، محرمانه سردخانه را در اختیار میگیرند. پس از رفتن آنها، پیرمرد جنازه دختر جوان ناشناسی را پیدا میکند و با تداعی خاطرات عزیزان ازدسترفته خود، طی اودیسهای جادویی میکوشد جنازه را به خاک بسپارد. او در این راه از قبرکن عارفمسلکی که داستان مردگان را جمع میکند و سالهاست دنبال دختر گمشده خود میگردد و راننده نعشکش که از گذشته خود در عذاب است، کمک میگیرد.