شب 14 ژوئن 1941، برای بیش از چهل هزار نفر که به دستور استالین از لتونی، استونی و لیتوانی آواره شدند، مرگ و نابودی به بار آورد. در میان انبوه جمعیتی که در واگنهای قطار موج میزند، ملانی و پسر کوچکش آندرس که دست مادر را نگه داشته، از دیگر اعضای خانواده جدا میافتند. 16 سال آزگار پس از آن شب، قصهی هر روزشان تلاش برای بقاست. اما همراهی آدمهایی که اطراف ملانی حضور دارند، در روزهای ناامیدی به کمکش میآید. آدمهایی از ملیتها و ریشههای مختلف، محصور در زیبایی جادویی بیابانهای سیبری که برای بقا دست به یاری هم دراز کردهاند.
متاسفانه مرورگر فعلی شما قدیمی بوده و پشتیبانی نمیشود!
لطفا از مرورگرهای بروز نظیر Google Chrome و Mozilla Firefox استفاده نمایید.