ماجرای فیلم حکایتی کافکایی درباره مأموری بی اهمیت در ساختمانی عظیم و دورافتاده است. او به آنجا رفته تا کنتور آب ساکنان را بخواند. ناگهان خودش را در هزارتویی با موانعی از جنس «آلیس در سرزمین اعجایب» گرفتار می بیند. در تلاش برای گریز، دریافتش از واقعیت، منطق و بقایای هستی انسانی اش زیر و زبر می شود.