پسری جوان با مادرش برای رفتن به جشن عروسی در مرکز شهر کوالالامپور همراه می‌شود. در مسیر، با وجود ترافیک سنگین همیشگی بزرگراه و خراب شدن تهویه‌ی ماشین، آن دو محبوس در فضایی بسته، درگیر مکالمه‌ای طولانی می‌شوند و با جنگ بر سر ارزش‌ها و عشق مغرورانه‌شان با هم جدل می‌کنند. تنشی که میانشان شکل گرفته با پیاده شدن از ماشین و نشستن در یک فضای باز یک رستوران آرام می‌شود، پس از گذشت یک روز خسته‌کننده، در نهایت شمشیر قضاوت‌های‌شان را غلاف می‌کنند و اجازه می‌دهند لذت غذاخوردن کنار هم را بچشند. وقتی به ماشین برمی‌گردند، هیچ چیز تغییر نکرده اما آن دو آشکارا متحول شده‌اند.